Untitled Document

[حكایات پیغامبران و ملایكه]- ۱

روایتست كه چون ابلیس ملعون شد جبرئیل و میكائیل دایم میگریستند خدای تعالی بایشان وحی فرستاد چرا می گریید؟ گفتند: از مكر تو ایمن نه ایم! گفت: چنین باید، ایمن مباشید. و محمد بن المنكدر می گوید: چون دوزخ بیافرید همه فریشتگان بگریستن ایستادند، چون آدمیان را بیافرید آنگاه خاموش شدند، دانستند كه نه برای ایشان آفرید. و رسول- علیه السلام- گفت: «هرگز جبرئیل بر من نیامد الا لرزه بر وی از بیم خدای تعالی». انس گوید كه رسول- صلوات الله علیه- گفت: از جبرئیل پرسیدم كه چرا میكائیل را هرگز خندان نبینم؟ گفت: تا آتش را بیافریده است وی هرگز نخندیده است. و چون خلیل- علیه السلام- در نماز ایستادی جوش دل وی از دو میل بشنیدندی. مجاهد گوید كه: داود- علیه السلام- چهل روز می گریست سر بر سجود تا گیاه از اشک وی برُست، ندا آمد كه یا داود چرا می گریی؟ اگر گرسنه ای تا نانت دهم و اگر برهنه ای تا جامه ات فرستم، یک نالیدنی بنالید كه آتش نفس وی چوب را بسوخت، پس خدای تعالی توبهٔ وی بپذیرفت، گفت: بارخدایا گناه من بر كف دست من نقش كن تا گناه فراموش نكنم، اجابت كرد، دست بهیچ طعام و شراب نكردی كه نه آن باول بدیدی و بگریستی، و گاه بودی كه قدح آب بوی دادندی پر نبودی از اشک وی پر شدی. و روایتست كه داود- صلوات الله علیه- چنان بگریست كه طاقتش نماند، گفت: بار خدایا بر گریستن من رحمت نكنی؟ وحی آمد كه حدیث گریستن می كنی، مگر گناه فراموش كردی؟ گفت: بار خدایا چگونه فراموش كنم و [و او حال است، یعنی و حال آنكه] پیش از گناه چون زبور خواندمی آب روان در جوی بایستادی و مرغان بر سر من آمدندی و وحوش صحرا بمحراب آمدندی،