Untitled Document

[حكایات پیغامبران و ملایكه]- ۲

 اكنون ازین همه هیچ چیز نیست، بارخدایا این چه وحشت است؟ گفت: آن از انس طاعت بود و این وحشت معصیت است، یا داود، آدم بنده من بود ویرا بید قدرت خود بیافریدم و روح خود در وی دمیدم و ملایكه را سجود وی فرمودم و خلعت كرامت در وی پوشیدم و تاج وقار بر سرش نهادم و از تنهائی خود گله كرد حوا را بیافریدم و هر دو را در بهشت فرود آوردم، یک گناه كرد خوار و برهنه از حضرت خود براندم، یا داود بشنو و بحق بشنو: طاعت ما داشتی طاعت تو داشتیم و آنچه خواستی بدادیم. گناه كردی مهلت دادیم، اكنون باین همه بما بازگردی قبول كنیم. یحیی بن ابی كثیر گوید كه: روایتست كه داود- علیه السلام- چون خواستی كه بر گناه خویش نوحه كند هفت روز هیچ نخوردی و گرد زنان نگشتی، پس بصحرا آمدی و سلیمٰن را بفرمودی تا منادی كردی تا خلق خدای هر كه خواهد كه نوحهٔ داود شنود بیاید، پس آدمیان از شهرها و مرغان از آشیانها و وحوش از بیابانها و كوهها روی بدانجا نهادندی، وی ابتدا كردی بثنای خدای تعالی و خلق فریاد همی كردندی، آنگاه صفت بهشت و دوزخ بگفتی، آنگاه نوحهٔ گناه خویش بكردی تا خلق بسیار بمردندی از خوف و هراس آنگاه سلیمن بر سر وی بایستادی و گفتی یا پدر بس، كه خلق بسیار هلاک شدند، و منادی فرمودندی تا جنازه ها بیاوردندی و هر كس مردهٔ خویش برگرفتی، تا یک روز چهل هزار مرد در مجلس بود سی هزار مرده بودند. و ویرا دو كنیزک بود، كار ایشان آن بودی كه در وقت خوف ویرا فرو گرفتندی و نگاه داشتندی تا اعضای وی از هم نشود. و یحیی بن زكریا- علیهما السلام- در بیت المقدس عبادت كردی و كودک بود، چون كودكان ویرا ببازی خواندندی گفتی مرا برای بازی نیافریده اند،